loading...

دزیره

هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست...

بازدید : 1
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 20:16
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دزیره

مثل مادری که دلتنگ به آغوش کشیدن فرزندش باشد، دلتنگ نوشتنم، در شلوغی ناگزیر این روزها، مدام در ذهنم می‌نویسم، و مشتاقانه انتظار میکشم تا فرصتی و خلوتی برای نوشتن بیابم، اما دریغ که وقت تنهایی جسمم آنقدر خسته است که هرچه در ذهنم رشته بودم پنبه شده و اثری از آن ذوق باقی نمانده ... و تداوم این چرخه چقدر بی‌رمق و مستهلکم می‌کند ...

* منتظر کسی بودیم که نه آمادگی داشتیم برای آمدنش، نه ذوقی ... و من مدام زیر لب می‌گفتم «خرّم آن روز که بازآیی و سعدی گوید، آمدی؟ وه که ...» همسر پرسید که چه وقت این شعر است، گفتم با تصور چنین لحظه‌‌‌ای در ذهنم، خستگی و خشمم را التیام می‌دهم ... چه خوب که آدم‌ها می‌توانند خیال ببافند... آنقدر که در اوج خشم، از خیالی اشک شوق بریزند...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4
  • بازدید ماه : 209
  • بازدید سال : 332
  • بازدید کلی : 7024
  • کدهای اختصاصی